یک شب تو را بی دست و بی سر خواب دیدم
در بزم رویایم تو را مهتاب دیدم
ای کاش بیدارم نمی کردند آن شب
من پیکرت را در گِل و مرداب دیدم
سردار رعنا قامت میدان پیکار
آن شب تو را افتاده و بی تاب دیدم
تو همچو سقای حسین بی دست بودی
من چون علمدارش تو را بی آب دیدم
آن شب مرا شوری مضاعف بود زیرا
خود را کنار نوکر ارباب دیدم
مادر برایم قاب عکست را نشان داد
لیکن تو را من بی سَر و بی قاب دیدم
عمری اگر حاصل نشد دیدار رویت
اما چه خوش روی تو را در خواب دیدم