ای منظری ز جلوه ی رویت بهارها
وی نشئه از سبوی حضورت خمارها
لعل لب شکر شکنت زینت سخن
زلفت مدار و محور نصف النهارها
هر دم ز جمکران خیالم نسیم عشق
می آردم به سوی تو چون غمگسارها
ریح قیام و و روح قعود و سجود یار
هر لحظه می رسد ز دم سبزه زارها
با یک اشارتت شکند بغض ابر دل
لبریز گردد از ثمرش جویبارها
گر بوی یار را شنود خفته در مغاک
سر بر کشد چو سبزه ز عمق مزارها
آقا نگاه کن به من خسته و ملول
جانم به لب رسیده از این انتظارها
تا عمر ما نرفته به پایان ظهور کن
ای برقرار از تو همه بی قرارها