هر دم که نگاهی به ضریح تو میافتد
یا اینکه دلی کُنج حریم تو میافتد
سوی تو روان می شود آن دست غریبی
کز لطف تو تسلیم و به پای تو میافتد
نعلین ز پا میکَند از شوق وصالش
موسای وجودی که به تور تو میافتد
آهوی در افتاده به بند و غل صیاد
از جود تو آزاد و به دام تو میافتد
هر جا که سخن از حرم و مشهد عشق است
روح از بدنم رفته و یاد تو میافتد
شیرین سخنان اذن بیان را ز تو گیرند
شهد سخن است آنچه ز کام تو میافتد
مهمانی عرش است در این فرش مصفا
آن دم که نظر بر برو بام تو میافتد
ما جمله غلامان خراباتی و مستیم
مست می نابی که ز جام تو میافتد
میثم نظری گر کند آن شاه همایون
مفتاح جهان جمله به نام تو میافتد