ای چشم تر مهلت بده ، آرام جانم میرسد
از آن دیار غم فزا ، روح و روانم میرسد
سرباز زینب شد شهید ، شد بی سر امّا سربلند
گل های لبخندم شکفت ، چون باغبانم میرسد
روزی که رفتی از بَرَم ، گم شد صدایی در سرم
بی خانمانی شد تمام ، چون آشیانم میرسد
مادر ز فرط اشتیاق ، تکرار میکرد این سخن
بنگر علی اکبرم ، بنگر جوانم میرسد
زخمی به تن بُغضی به دل ، امکان باریدن نبود
می بارم اکنون مُحسنم ، چون آسمانم میرسد